اجازه یافتم که دمی به سوی خویشاوندانم بازگردم
بر زمینمان
آشیان قایق ها را بازشناختم
و زود به دهکده آمدم
باد در آستین های درخت بید می سرید
یکشنبه بود؛ خانواده توی باغ نشسته بودند
خواهریم شیر دوشیده را به سرداب می برد
دلم نیامد که بترسانمشان
اما از آنجا که باور نمی کردند براستی این منم
نباید می گفتم زنده ام.
در غریو شب بوها و بنفشه ها
همه چیز در هوای سبک محو شد
و در برابرم گسست و فرو ریخت چشم انداز در هم تنیده
خشخاش وحشی، مهتاب
و ساعت شماطه دار بر دیوار گورستان
"دلادیمیر هولان"
پ.ن: هولان از شاعرا برجسته ی اسلواک است که در دوران جنگ جهانی و پس از آن شعر می سروده
این شعر از زبان یک مرده است که به او اجازه داده شده به دیدار خانواده اش برود.
نگاه شاعر به این موضوع واقعا ستودنیست...