سرآغازی زیبا تر از نوشته ی نظامی گنجوی در منظومه ی لیلی و مجنون ندیدم...
ای نام تو بهترین سرآغاز،بینام تو نامه کی کنم باز ای کار گشای هر چه هستند،نام تو کلید هر چه بستند
ای هست کن اساس هستی،کوته ز درت دراز دستی بر هر ورقی که حرف راندی،نقش همه در دو حرف خواندی
هر جا که خزینه شگرفست،قفلش به کلید این دو حرفست حرفی به غلط رها نکردی،یک نکته درو خطا نکردی
در عالم عالم آفریدن،به زین نتوان رقم کشیدن از قسمت بندگی و شاهی،دولت تو دهی بهر که خواهی
ای عقل مرا کفایت از تو، جستن ز من و هدایت از تو من بددل و راه بیمناکست، چون راهنما توئی چه باکست
عاجز شدم از گرانی بار، طاقت نه چگونه باشد این کار گر لطف کنی و گر کنی قهر،پیش تو یکی است نوش یا زهر
احرام شکن بسی است زنهار، ز احرام شکستنم نگهدار چون نیست به جز تو دستگیرم، هست از کرم تو ناگزیرم
یک ذره ز کیمیای اخلاص، گر بر مس من زنی شوم خاص آنجا که دهی ز لطف یک تاب، زر گردد خاک و در شود آب
من گر گهرم و گر سفالم، پیرایه توست روی مالم از عطر تو لافد آستینم،گر عودم و گر درمنه اینم
تا غرق نشد سفینه در آب، رحمت کن و دستگیر و دریاب بردار مرا که اوفتادم، وز مرکب جهل خود پیادم
هم تو به عنایت الهی، آنجا قدمم رسان که خواهی از ظلمت خود رهائیم ده، با نور خود آشنائیم ده