درست یک سال پیش
اتفاقی افتاد که براش برنامه ریزی کرده بودم
برای اینکه دقیقا همینطوری بشه
برای اینکه رفتنی اتفاق بیفته
اینطوری بهتر بود
برای خودش
.
.
.
گاهی تنها راه فهماندن یک ماجرا به یک نفر، آنست که دقیقا آن ماجرا را بازی کنی
به قابل باور ترین شکل ممکن
هرچند تلخ
از قدیم ضرب المثلی هست که میگه
"بی خبری خوش خبریه"
به نظرم "هیچ خبری" هم جزو خوش خبری ها حساب میشه
وقتی دوستی بعد از مدتی از ما می پرسه چه خبر؟
و ما می گیم "خبری نیست" و لبخند می زنیم
یعنی کسی از دنیا نرفته، حادثه ای نبوده، مشکلی، مصیبتی
نبوده که بخوایم بگیم
و این خوبه
خدا رو به خاطر این موضوع شاکرم
در باب شهادت امام حسین(ع) و یارانشون کتابایی خوندم
(بدون پیاز داغ)!
واقعه اونقدر دردناکه که نیاز به هیچ گونه پیاز داغی نداره
و قابل تامل...
و هر فرد حتی بی طرف بی دینی هم که بشنوه به واسطه ی رفتارهایی که شده بغض گلوشو می گیره
بعضی حرفا همینطورین
یادمه اولین بار این حسو
وقتی کتاب "ام ابیها" از زندگی حضرت فاطمه (س)
-فکر کنم کلاس چهارم یا پنجم دبستان بودم-
تجربه کردم
روضه ای در کار نبود یه سرگذشت بود که یه جاهاییش بی اختیار اشک آدم سرازیر میشد.
دومین باری که همین حسو داشتم
وقتی بود که خطبه ی شقشقیه ی امام علی (ع) رو تو نهج البلاغه خوندم
اونم گلایه های یه پیشوای عادله از مردم زمانش
واقعا دردناکه و بی اختیار آدم منقلب می شه
...
در مورد حادثه ی عاشورا اما
هیچ وقت نشده که برم روضه و از خودم خجالت نکشم
برای اینکه حس کم لطفی دارم
کم لطفی به ماجرایی که مربوط به 10 روز از سال نیست
کم لطفی به آدمی که رسالتش از زندگی با عزیزانش مهم تر بود
و دردش
از دست دادن یاران و فرزندان و تشنگی نبود
دردی که بی تابش می کرد از زخم هاش نبود
از داغ عزیز نبود
از حب قدرت نبود
از کم لطفی مردم زمانش هم نبود
دریغ که بارها و بارها حرفهاشو تکرار کرد
اما دغدغه هاش
اشک یتیمان و داغ فرزندان ذکر میشه
و این واقعا کم لطفیه...
اینکه با جای دعوت به تامل بیشتر، کسی روی سوزدار کردن بیشتر پافشاری کنه!
روضه امام حسینی که توش 4 تا نکته ی ناب از مکتب این بزرگمرد گفته نشه فایده نداره!!
نمی گم روضه بپا نکنیم
می گم طوری برچا کنیم که ایشون حاضر و ناظر و راضی باشن....
گاهی بعضی اینقدر روی مفاهیم رفتاری یک نفر، که از ابتدا درست و کامل متوجه نشده بودند
و البته برای درک درستش هم تلاشی نکرده بودند
جز قضاوت های یکطرفه
و شنیدن حرف های کاسه های داغ تر از آش
-که به دلایل شخصی وارد ماجرا می شدند تا حرفای خودشونو به کرسی بنشونن -
پافشاری می کنن
اینقدر تکرارش می کنن
تا به ایمان برسند!!
بعد سعی می کنند این باورهای از کف غلط رو با اصرار و توجیه و تفسیر به فرد مورد نظر بچسبونن...
یه داستان کوتاه آلمانی هست که میگه
روزی به همسایه اش ظن دزدی برد، هرچه نگاهش کرد
دید که صد البته او یک دزد تمام عیار است
روز بعد فهمید که اشتباه کرده
و دوباره همسایه رو زیر نظر گرفت
به نظر کاملا عادی می رسید ..
وقتی زاویه ی نگاهت جهت داره
وقتی به زاویه ی نگاه دیگران جهت میدی
دیگران تایید می کنن که ....دقیقا درست گفتی...!!!
و در نهایت همه ی این تکرارها میشه
تعریفی از یک آدم
که ناباورانه می بینه همه دارن میگن فلانی شخصیتی داره بدین ترتیب!!!!
بعد یه عالمه تعریف عجیب و غریب میدن
بدون اینکه ریشه ی رفتار رو بدونن یا حتی واقعیت اونو!
و این بزرگترین ظلمی هست که میشه در حق یک نفر کرد
و به نظر شخصیم
این ظلم نابخشودنیه!